حکایتنویسی با حرف (ظ)
ظهر بود و تابستان لحظه به لحظه با آفتابِ داغش بیشتر اظهار وجود میکرد. نظافت روزانه تمام شده و همه جا نظیف و همه چیز
ظهر بود و تابستان لحظه به لحظه با آفتابِ داغش بیشتر اظهار وجود میکرد. نظافت روزانه تمام شده و همه جا نظیف و همه چیز
طوفان اضطراب طیبه از آنجا شروع شد که، به پیشنهاد طوبا خانم همسایهشان، برای علاج اجاق کوری اش، دست به دامان طلسم شد و همراه
رمضانی، ضابط قضایی رو به فاضل کرد و گفت: _ضارب، ضربات مهلکی به مضروب وارد کرده. خونریزی زیاد، مضروب را خیلی ضعیف کرده. دکترا میگن،
حکایت اول ” هوو” آقای زرباف مردی زاهد و اهل زابل بود. زادگاه زینب، زنش، اهواز بود، ولی بعد از پیوند زناشویی با او به
صدیقه عینکش را روی صندلی گذاشت و به سمت روشویی رفت. صابون صورتی را صاف روبه روی صورتش گرفت. صفرای زیاد به صورتش صدمه زده
ژاله در حالی که با ژست ژرف اندیشانه، چیدمان میز را زیر نظر داشت، ژله را بین ظرف ژیگو و سینی ژامبون گذاشت و رو
ذکی و ذبیح فرزندان ذکور ذاکر خانِ آذرخش بودند. ذاکرخان موذن مسجدِ ذوالفقارِ محله آذری بود. خودش معتقد بود بعد از پنج دختر، این دو
پدرش ده سالی میشد دفترخانه را دایر کرده بود. خودش هم مدام درگیرِ آمد و شد به دادگاه و دادگستری بود. مدرکِ وکالتش را از
خدیجه، خدمتکار خانِ خاوران و خاتون، خانمِ خانه اربابی بود. خیاطی و خانه داری اش او را در نظر خاتون خاص کرده بود. عاشق شربت
حاج حیدر حصیر فروش بود و حافظ قرآن. حق الناس را از هر حقی ارجح تر می دانست، از این رو پایان هر هفته، حق
ظهر بود و تابستان لحظه به لحظه با آفتابِ داغش بیشتر اظهار وجود میکرد. نظافت روزانه تمام شده و همه جا نظیف و همه چیز
طوفان اضطراب طیبه از آنجا شروع شد که، به پیشنهاد طوبا خانم همسایهشان، برای علاج اجاق کوری اش، دست به دامان طلسم شد و همراه
رمضانی، ضابط قضایی رو به فاضل کرد و گفت: _ضارب، ضربات مهلکی به مضروب وارد کرده. خونریزی زیاد، مضروب را خیلی ضعیف کرده. دکترا میگن،
حکایت اول ” هوو” آقای زرباف مردی زاهد و اهل زابل بود. زادگاه زینب، زنش، اهواز بود، ولی بعد از پیوند زناشویی با او به
صدیقه عینکش را روی صندلی گذاشت و به سمت روشویی رفت. صابون صورتی را صاف روبه روی صورتش گرفت. صفرای زیاد به صورتش صدمه زده
ژاله در حالی که با ژست ژرف اندیشانه، چیدمان میز را زیر نظر داشت، ژله را بین ظرف ژیگو و سینی ژامبون گذاشت و رو
ذکی و ذبیح فرزندان ذکور ذاکر خانِ آذرخش بودند. ذاکرخان موذن مسجدِ ذوالفقارِ محله آذری بود. خودش معتقد بود بعد از پنج دختر، این دو
پدرش ده سالی میشد دفترخانه را دایر کرده بود. خودش هم مدام درگیرِ آمد و شد به دادگاه و دادگستری بود. مدرکِ وکالتش را از
خدیجه، خدمتکار خانِ خاوران و خاتون، خانمِ خانه اربابی بود. خیاطی و خانه داری اش او را در نظر خاتون خاص کرده بود. عاشق شربت
حاج حیدر حصیر فروش بود و حافظ قرآن. حق الناس را از هر حقی ارجح تر می دانست، از این رو پایان هر هفته، حق
کلیه حقوق برای فریده فرد محفوظ می باشد.
آخرین دیدگاهها