داستان کوتاه

پیکان سیاه

پیکان سیاهی جلوی پایم ترمز کرد. ساکِ کوچک قهوه ای ام را که با هر دو دست به سینه ام فشرده بودم را به دست

ادامه مطلب »

عشق وخیانت

نه، نه. توروخدا این کارو نکن. در هوا غوطه ور شدم. موهای طلایی ام با چرخش باد، رقص زیبایی را روی صورتم به نمایش گذاشته

ادامه مطلب »

تباهی

_اومدم. پناه بر خدا. مگه سرِ بریده آوردی. کیه؟ زنگ در حیاط پشت سر هم زده می شود. رقیه خانم چادر نمازش را دور کمرش

ادامه مطلب »

دامنِ سفید

_حالا کارت به جایی رسیده که پولتو از ما قایم می کنی پسره ی قُزمیت؟ _مگه نگفتی پول نداری، پس این پیراشکی از کجا اومده؟

ادامه مطلب »

مراسم قمه زنی

چشمهایم را به سختی بسته نگه می‌داشتم تا شاید خوابم ببرد؛ ولی هر چه تلاش می کردم فایده ای نداشت . هر سال شبهای عاشورا

ادامه مطلب »

بادبادکِ من

بادبادک بالا و بالاتر می رفت. من روی زیراندازی که روی شن‌های داغ ساحل پهن کرده بودم دراز کشیده و با لذت رقص بادبادک در

ادامه مطلب »

بازمانده

و تو که آخرین بازمانده ی دوستان دوران دبیرستان هستی، در حالی که سیگاری را گوشه ی لبت آویزان داری، از کافه بیرون می زنی.

ادامه مطلب »

آنکِلینامولی

زن_ تو کی هستی؟ آیینه_ وا. من توام دیگه. زن_ مگه میشه؟ من کی این شکلی شدم که خودم خبر ندارم. آیینه_ تو خودتو دست

ادامه مطلب »

پیکان سیاه

پیکان سیاهی جلوی پایم ترمز کرد. ساکِ کوچک قهوه ای ام را که با هر دو دست به سینه ام فشرده بودم را به دست

ادامه مطلب »

عشق وخیانت

نه، نه. توروخدا این کارو نکن. در هوا غوطه ور شدم. موهای طلایی ام با چرخش باد، رقص زیبایی را روی صورتم به نمایش گذاشته

ادامه مطلب »

تباهی

_اومدم. پناه بر خدا. مگه سرِ بریده آوردی. کیه؟ زنگ در حیاط پشت سر هم زده می شود. رقیه خانم چادر نمازش را دور کمرش

ادامه مطلب »

دامنِ سفید

_حالا کارت به جایی رسیده که پولتو از ما قایم می کنی پسره ی قُزمیت؟ _مگه نگفتی پول نداری، پس این پیراشکی از کجا اومده؟

ادامه مطلب »

مراسم قمه زنی

چشمهایم را به سختی بسته نگه می‌داشتم تا شاید خوابم ببرد؛ ولی هر چه تلاش می کردم فایده ای نداشت . هر سال شبهای عاشورا

ادامه مطلب »

بادبادکِ من

بادبادک بالا و بالاتر می رفت. من روی زیراندازی که روی شن‌های داغ ساحل پهن کرده بودم دراز کشیده و با لذت رقص بادبادک در

ادامه مطلب »

بازمانده

و تو که آخرین بازمانده ی دوستان دوران دبیرستان هستی، در حالی که سیگاری را گوشه ی لبت آویزان داری، از کافه بیرون می زنی.

ادامه مطلب »

آنکِلینامولی

زن_ تو کی هستی؟ آیینه_ وا. من توام دیگه. زن_ مگه میشه؟ من کی این شکلی شدم که خودم خبر ندارم. آیینه_ تو خودتو دست

ادامه مطلب »