نه، نه. توروخدا این کارو نکن.
در هوا غوطه ور شدم. موهای طلایی ام با چرخش باد، رقص زیبایی را روی صورتم به نمایش گذاشته بود و من او را در حالی که دستش از روی نرده به طرفم دراز شده بود را با لبخندی محو تماشا می کردم.
قطره ای از اشکش کفِ دستم که در کنارم رو به آسمان باز و رها بود افتاد. ناخودآگاه دستم را مشت کردم. نمیخواستم آخرین قسمت از وجودش را که به من بخشیده بود از دست بدهم.
+ مریم جان چرا خودتو اینقدر سرزنش میکنی.
_ چرا نکنم.
+اتفاقی نیفتاده.
_ افتاده. من بهش خیانت کردم.
+ چه خیانتی.
_ عاشق مرد دیگه ای شدم. اونم وقتی که شوهرم کنارم بود.
+ کدوم خیانت نه با هم رابطه ای داشتید نه بهش قولی دادی.
_ من قلبم رو بهش دادم. این برای خیانت بس نیست.
+ تو دیوونه شدی. اصلا تو فکر می کنی شوهرت همیشه همه قلبش مال تو بوده.
_منظورت چیه.
+ هیچی فقط میخواستم بگم اینقدر به خودت سخت نگیر. ما که معصوم نیستیم. هر کسی شاید توی زندگیش ی اشتباهاتی داشته باشه.
_ لاله تو چیزی می دونی که من نمی دونم.
+نه بابا.
_چرا حتما یه چیزی بوده.
+چی میگی.
_ نمیخواد گولم بزنی تو بی دلیل حرفی نمیزنی. تو رو روح مادرت اگه چیزی میدونی بهم بگو.
+ چیزی نبوده. فقط میخواستم بهت بگم که شاید اونم یه روزی ناخواسته به کسی علاقمند شده ولی بعد به خاطر تو و زندگیش همه چیز را فراموش کرده.
_امکان نداره، حبیب ی همچین مردی نیست.
+ برای همین تو را ترک نکرده.
_ مگه قرار بود ترکم کنه.
+ ببین من فقط یه بارو اوناروتو رستوران اتفاقی دیدم.
_ کیا رو.
+حبیب و سارا.
_سارا ؟
+ همون دختره که تو مالی بود، سارا قیاسی.
_ یعنی اونم به من خیانت کرده؟
+نه بابا. دیوونه شدی، چه خیانتی. این حرف دو سال پیشه. همون موقع که تو استعفا دادی. اصلا دختره هم ول کرد رفت. حتما حبیب بهش رو نداده اونم نتونسته دووم بیاره و از شرکت رفته.
_ دو سال پیش؟ پس برای همین اونشب هم رسوندش خونه ش، باهم بودیم.
+مریم تو رو خدا فکرای بد نکن. الو، الو مریم کجا رفتی؟
پشت در قبل از اینکه زنگ آپارتمان را بزنم خدا خدا می کردم که او را آنجا نبینم.
_کاش از اینجا رفته باشه. کاش خونه خالی باشه.
+ کیه؟
صدای خودش بود، سارا قیاسی. در را باز کرد. با شکم برآمده و صورتی زیباتر از قبل، رو به رویم ایستاد.
+ سارا کی بود؟
صدای حبیب بود.
کنار هم، وسط درگاه ایستاده بودند.
به شکم سارا خیره مانده بودم.
_ پس بخاطر همون چیزی که من نتونستم بهت بدم اومدی سراغ این؟
+ مریم، چند لحظه صبر کن. کجا میری؟
درشیشه ای پله های اضطراری راباز کردم. نسیمی مرا به سمت خود کشید و…
مشتم همچنان بسته بود.
با صدای گروپ پشت سرم، که با سنگهای کف حیاط برخورد کرد، دوباره چشم هایم را باز کردم، نمی دانستم کجا هستم.
12 پاسخ
عالی بود، قلمت سبز🌹
سپاس از لطف تون🪴🌹
زیبا بود اما خیلی زود تموم شد
لیلا جان ممنون که وقت گذاشتید و داستان را خوندید، راستش به عمد تا این حد کوتاه نوشتمش ی جور تمرین نوشتنِ داستان خیلی کوتاه بود
زیبا و درد ناک، قلمتان سبز
ممنون که وقت گذاشتید🙏🪴
بسیار عالی نوشتهاید و کاش ادامه داشته باشه
مریم جان ممنون از لطفت، ولی فکر کردم برای ماندگاری داستان ی فضایی به ذهن خواننده بدم بهتر باشه.🙏🌺
مثل همیشه عالی بود
مرسی لیلا جان🙏❤
داستان قشنگی بود.قلمتون سبز
خوشحالم که دوستش داشتید🙏❤