حکایت‌نویسی با حرف ( ط )

طوفان اضطراب طیبه از آنجا شروع شد که، به پیشنهاد طوبا خانم همسایه‌شان، برای علاج اجاق کوری اش، دست به دامان طلسم شد و همراه او برای طالع بینی، پیش طاهر رمال رفت.
طاهر طی اطلاعاتی که از طیبه گرفت و فهمید که او طفلی ندارد، با طعنه گفت:
_ بیچاره، بساط خودت را جمع کن که شوهرت در فکر طلاق توست. طایفه طالب، او را به خاطر نداشتن بچه طرد کرده اند و شرطشان آن است که تو را طلاق دهد. چند دختر را هم به او معرفی کرده‌اند که همگی با طراوت و خوش طینت هستند. مهر یکی از آنها هم به دل طالب افتاده. همین روزهاست که طاعونِ طلاق زندگی‌ات را به خطر بیندازد.
در همین لحظه عاطفه، دختر خردسال طوبا خانم عطسه‌ای زد و همین شد که طیبه از خطر طلاق مطمئن شده، دست به دامان طاهر شد. او با کلی پول و طلا از طاهر قول گرفت که زندگی‌اش را از این ورطه هلاکت نجات دهد.
طاهر معتقد بود آنها را طلسم کرده اند تا مهر و عطوفت طیبه را از دلِ طالب بیرون کنند.
و حالا طیبه اطمینان داشت با باطلِ طلسمی که از طاهر گرفته است، طالب طاقت دوری طولانی او را نداشته، از طلاق او منصرف خواهد شد.
طاهر سطر به سطر طالعِ او و طالب را مطالعه کرده، طوماری از باطل سحر را روی سطح تخم مرغ نطفه دار با آب طلا، خط به خط نوشته و طراحی کرده و آن را چال کرده بود.
در ضمن یک بطری آب باطل طلسم هم به طیبه داده بود و حالا طیبه باید با عطوفت و لطافت، طالب را به خوردن آن راضی می‌کرد.
باید بدون خبط و خطا، و بطور طبیعی رفتار می کرد تا طالب از خوردن آب طفره نرود. از اینرو طیبه به فکر طبخِ طاس کباب، غذای مطبوع و محبوب طالب افتاد.
طبق دستور طاهر، برای بطلان هر طلسمی، شرط آن بود که فقط یک قطره از آب را داخل طعام بریزد، ولی طیبه از فرط نگرانی و برای محکم کاری، همه آب بطری را در طاس کباب خالی کرد، تا زمان خلاصی از این طلسم طولانی نشود.
القصه، طعام آماده و بساط شام چیده شد. طیبه آن شب با طنازی و لطافت بیش از پیش، از طالب پذیرایی کرد.
مدام اصرار می کرد که طعامِ بیشتری بخورد، ولی خودش با آوردن هزار بهانه باربط و بی‌ربط، از خوردن طفره می‌رفت.
او در دلش به خودش برای طراحی چنین راهکاری آفرین می‌گفت.
در طرفه‌العینی طعام خورده و بساطِ شام جمع شد، ولی عطشِ طالب، لحظه به لحظه بیشتر می شد. بعد از عطش، دل درد و حالت تهوع سراغش آمد و طاقت طالب را طاق کرد.
طوری شد که شبانه، برای درمان به بیمارستان مراجعه کردند.
طبیب با معاینه طالب، نگاهی به طیبه کرد و گفت:
_ خودت که شام نخوردی؟
طیبه در کمال تعجب گفت:
_ خیر.
طبیب در حالی که طالب را برای شستشوی معده، به اتاق مخصوص هدایت می‌کرد، گفت:
_ شانس آوردی. حتماً همه محتویات بطری باطل سحر را یک جا توی غذا ریختی.
می‌دونی، طی چند ساعت گذشته، شوهرت پنجمین بیمار مسموم شده با این باطل سحره.
طیبه با تعجب به طبیب گفت:
_ شما چطور فهمیدید؟
طبیب لبخندی زد و گفت:
_ طوبا و طاهر دستگیر شدند. البته خانه منم قبلا مشتری طاهربود.

مطالب مرتبط

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *