صدیقه عینکش را روی صندلی گذاشت و به سمت روشویی رفت. صابون صورتی را صاف روبه روی صورتش گرفت. صفرای زیاد به صورتش صدمه زده بود و حالا به توصیه صادق، همسرش، برای صیانت از زیباییاش به این صابون پناه آورده بود.
صادق گفته بود، این صابون را به تشخیص صفدر، دوست صمیمیاش که صاحب عطاری صنوبر است گرفته، ولی عدم صداقت صادق، صدها بار برای صدیقه ثابت شده بود. این خصلتِ ناصوابش همیشه باعث عصبانیت او میشد.
برای خلاصی از این تردید، صابون را در صدف جا صابونی جا داد و صاف سراغ جعبه صابون رفت. تازه آنجا فهمید، صابون دستساز بوده.
روی صفحه کاغذ داخل جعبه صابون هم چند جمله نوشته شده بود که ظاهراً جملات عاشقانه و قربان صدقه بودند.
گلِ لوندِ من
گل همیشه بهارم
تو مال منی
مرد منی
تو دوای منی
گل با بوسه برای کادو
صدیقه با دیدن این جملات صبر را صلاح ندانست و با عصبانیت عازمِ عطاری صنوبر شد.
در تصوراتش حتم داشت که این دسیسه زیر سر صفدر است. با خودش میگفت، صددرصد او مصمم است خواهرِ ترشیدهاش را صیغه صادق کند.
ازاینرو همین که به مغازه رسید، صاف رفت سر اصل مطلب و با صراحت گفت:
آقا صفدر، من همیشه تصور میکردم شما آدم صالح و مصلحت دانی هستید. دوست صمیمی صادق هستید و صلاح اونو میخواهید. نمیدونستم شدید صاعقهی زندگی ما.
صفدر که این صحنه را دید به آرامی صندلی را جلوی صدیقه کشید و گفت:
_چه صاعقهای خواهرم.
صدیقه همینطور که صابون را روی صندوقِ کنار صندلی میگذاشت گفت:
_ بفرما، این صابونیه که از شما خریده. توش هم نامه عاشقانه خواهرتونه.
صفدر به نوشته های روی کاغذ نگاه کرد و گفت:
_ کدوم نامه؟
_ ایناهاش خودتون بخونید.
و صفدرر با صدای بلند خواند:
_ گیاه لوندر
گل همیشه بهار
رزماری
مریم گلی
پونه کوهی
گیاه بابونه
آواکادو
صدیقه که شوکه شده بود، ناخودآگاه دستش به سمت صورتش رفت و متوجه شد که عینکش روی صورتش نیست و فهمید صبور نبوده و حکم ناحق صادر کرده. با شرم در حالیکه سرش را زیر چادر میبرد با خودش گفت:
_بمیری صدیقه که نه حواس داری نه صبر. صد رحمت به خصلتِ ناصوابِ صادق.
8 پاسخ
چه حکایت جالبی. 😍
ممنون از توجهتون🙏🌺
عالی، خیلی خوب مینویسین🤣🤦♀️👏👏👏👌👌👌
ممنون دوست عزیز🙏🌺
عالی بود فریده جان. لذت بردم از خوندنش.
افتخاریست رضایت شما دوست هنرمندم😊🙏
عالی بود خانم فرد عزیز👏👏
سپاسگزارم🙏🌺