حاج حیدر حصیر فروش بود و حافظ قرآن.
حق الناس را از هر حقی ارجح تر می دانست، از این رو پایان هر هفته، حق و حقوق کارگرانش را محاسبه کرده و از آنها حلالیت می طلبید.
حول و حوشِ هفت کارگر حصیربافت حرفه ای داشت، که در هیچ شرایطی حاضر به حذف آنها نمی شد؛ حتی زمان کسادی.
همه به او احترام می گذاشتند و از حُسنِ رفتارش می گفتند. حرف و حدیثهای زیادی هم درباره احوالات خاص و حسناتش بر سر زبانها افتاده بود.
حریص نبود و فقط آبرو و نگهداشتنِ حریم و حرمتِ اطرافیان برایش حکم واجب بود.
حمایت و مرحمتش شامل همه میشد.
حرام و حلال سرش می شد، به همین دلیل قبل از اینکه عازمِ سفر حج شود، همه را به حجرهاش دعوت کرد و در حالی که از آنها با حلیم و حلوا پذیرایی میکرد، حلالیت خواست.
دفعهی سومی بود که به سفر حج می رفت.
حاج حیدر کارگری داشت به نام حمید. او زبانِ درازی داشت که کسی حریفش نمی شد. بی پرده و صریح حرف میزد.
حمید همین که فهمید حاج حیدر به تنهایی عازم حج است، در حالی که حجم زیادی از حلوا را در حلقش فرو میداد گفت،
_ حق شما بر گردن ما نیست که حلالش کنیم. شما را باید همسرتان حلال کند که حواستان به او نبوده. بارها بع تنهایی حج رفته اید و او را همراه نبردهاید. محمود پسرتان هم میگفت، حرمتی پیش شما ندارد. حاج حیدر، حق الناس داخل حریم خانهات محکوم به حبس شده است، حواست باشد.
همه از حرف های حمید حیرت زده شده بودند. هر کسی برای حمایت از حاج حیدرحرفی میزد.
یکی میگفت، “حق دخالت نداشتی.” دیگری میگفت، “احترام حالیت نیست؟” سومی میگفت، “حد و حدود خودت را نگهدار، به توچه؟”
خلاصه هر کسی طوری به حمید حمله میکرد، ولی حاج حیدر هیچ نمی گفت.
او سکوت کرده بود و حال غریبی داشت. انگار برای اولین بار بود حرف حساب شنیده باشد، محو و حیرانِ حرف های حمید شده بود. در همین حال، سرش را زیر انداخت و از حجره خارج شد و در حالی که زیر نظر حمدِ خدا را می گفت، به سمت خانه اش حرکت کرد.
6 پاسخ
چقدر دل نشین و سنجیده! لذت بردم از این داستان کوتاهِ ح”ای
سپاسگزلر لطفتون هستم🙏🌺
خیلی خوب بود.
ممنون ازنگاه پرمهرتون🙏😊
سلام میشه تکنیک این تنرین رو بگید. حتما باید تمرین کنم. درود بر شما
فایل صوتی براتون ارسال کردم🙏🌺