هذیان نویسی و ایده یابی

وقتی می‌خواستم نوشتن را به صورت حرفه ای که نه، اصولی شروع کنم، با تفکر اینکه باید آموزه هایم را در نوشتن به کار گرفته و چهارچوب های خاصی را رعایت کنم کمی ترس برم داشته بود.
دیگر نمی توانستم مثل قبل، راحت و روان قلم را روی کاغذ چرخانده و هر آنچه دلم میخواست بنویسم.
اوایل از رعایت این اصول احساس رضایت می کردم. ترکیب کلمات و نوع جملاتم شده بود عینِ نویسنده ها، ولی دیگر جملات، جملاتِ خودم نبودند. احساس می کردم با من غریبه هستند.
تا وقتی که با جنابِ هذیان نویسی در یک جلسه معارفه ی زیبا توسط استاد کلانتری آشنا شدم.
ایشان شخصیت جذاب و جالب و بازیگوشی داشتند. هر قدر من در نقشِ باکلاس بودن، خودم را مقید ساخته بودم، او شوخ طبع و پرانرژی و آزاد سخن می گفت و مرا شگفت زده می کرد.
تمام توجه حضار و حتی استاد را به خود جلب کرده بود.
از خودم می پرسیدم، مگر میشود آدم بدون اصول و چارچوب روابط اجتماعی و نوشتاری صحیح، بنویسد و سخن بگوید و این همه مورد پسند و تقدیر قرار بگیرد؟
در این کش و قوسِ افکار و سوالاتم بودم که احساس کردم، خودم هم شیفته ی او شده ام.
گویی با هرکس مثل خودش رفتار می کرد، خود تنهایی هایش، خود علایق و تجربیاتش، خود بدون نقابش.
در واقع راز موفقیتش هم همین بود. هر کسی را به خودش ارجاع می‌داد. آزاد و رها، و این شد که تصمیم گرفتم من هم به خودم سری بزنم. به جناب هذیان نویس درونم. همان شخصی که آنقدر او را پنهان کرده بودم که فراموشم شده بود. هم او که هر زمان می خواست سخنی بگوید، با سانسورهای بیرحمانه ام خفه اش کرده بودم.
وقتی به او رسیدم، رمقی از او باقی نمانده بود.
به گمانم نفس های آخرش را میکشید.
تا او را دیدم، بدون خجالت به آغوش کشیدمش. خیلی شبیه بچگی هایم بود. لاغر و ظریف با چشمانی درخشان و پوستی روشن.
بغض داشت. کلی برایم گریه کرد. با نوازش هایم آرامش کردم.
همان جا به او قول دادم هر از گاهی با هم شیطنت کنیم و هر چه که او دلش خواست روی کاغذ نقش ببندد.
از حق نباید گذشت بعداز مدت زمانِ کوتاهی که با او وقت صرف کردم، در نوشتن به من کمک زیادی کرد. با او بودن باعث شده بود در نوشتنِ اصولی به پیشرفت چشمگیری دست یابم.
باور می کنید؟ نتیجه همکاری و همراهی با هذیان نویس درونم باعث شده بود:
۱_ به خودسانسوری در نوشته هایم غلبه کرده، نوشته هایم از عریانی احساسی و بی غل و غشی خاصی بهره مند شده بود. از دل برآمده و بر دل می نشست.
۲_ به راحتی می‌توانستم از کلمات بیشتری در بیان افکار استفاده کنم. انگار تنوع کلماتم زیاد شده بود.
۳_ مسائل را راحت و روان به رشته تحریر در می آوردم ، بدون ایجاد پیچیدگی های مرسوم و خشک و بی احساس.
۴_ از همه مهمتر دیگر ترس از نوشتن را فراموش کرده بودم. کافی بود موضوعی به ذهنم برسد و بلافاصله سراغ قلم و کاغذ بروم و شروع به نوشتن کنم.
۵_ هر وقت هم که ایده ای برای نوشتن پیدا نمی کردم به سراغش می رفتم و او با بازی گوشی ها و صراحت بیانش مرا به سوی یک ایده جالب و ناب هدایت می‌کرد. ایده‌ای که در اعماق افکار و لایه های متروکِ ذهنم پنهان و فراموش شده بود، و او با همین بازیگوشی ها، با خلاقیت مخصوصِ خودش آنها را بیرون می کشید و برای نوشتن می پروراند.
۶_ مهمترین نکته هذیان نویسی، همان هیجان بازیگوشی و ماجراجویی در نوشتن بود، که این عمل را بسیار لذت بخش و جذاب و خاص می کرد.
خلاصه آنکه، این سبک از نوشتن که به هذیان نویسی معروف است، در واقع نوشتنِ بی ربط ترین جملات در متن بی ربط از خود جملات است، که به عنوان یک بازیگوشی نوشتاری می تواند به شما کمک کند تا آزادانه در مورد مسائل مختلف جملات بی ربط بنویسید.
این امر خلاقیت شما را در نوشتن تقویت کرده به شما می آموزد که از کلیشه نویسی دست بردارید.

سالها قبل در یکی از موسسات آموزشی زبان انگلیسی ثبت نام کرده بودم.
پایان هر ترم آموزنی داشتیم که ۱۰۰ سوال داشت و هر سوال یک نمره.
مدیر آموزشگاه قانون جالبی وضع کرده بود که اگر کسی همه ی ۱۰۰ سوال را اشتباه پاسخ دهد، تمام ۱۰۰ نمره را خواهد گرفت و چزو شاگردان ممتاز معرفی می‌شود.
او معتقد بود، کسی که بتواند همه ی ۱۰۰ را را غلط پاسخ دهد باید پاسخ صحیح همه سوالات را بلد باشد.
این هذیان نویسی مرا به یاد آن قانون می‌اندازد، ازاین رو که، در واقع نویسنده باید در نوشتن متنی منسجم و با معنی آنقدر توانمند باشد تا بتواند بی ربط ترین و بی معنی ترین جملات را در یک متن بیاورد.

 

مطالب مرتبط

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *