تمرین هشتم( سمپوزیوم توسعه فردی)

🎯 باز هم کلاس سمپوزیوم را از دست دادم . نمی‌دانم چه حکایتی است یک ربع به ۷ بیدار می‌شوم، زنگ گوشی ام را خاموش کرده، دوباره خوابم‌میبرد. هفت و ربع از خواب بیدار میشوم. انگار ضمیر ناخودآگاهم با همدستی همان مقاومت درونی فریب کارم در تلاش هستند تا بهانه‌ای دستم دهند. من هم خواب آلود با یک توجیه بچه گانه به خودم میگویم:
_ دیگه چه فایده ای داره. نصف کلاس رفته. حالا برم برای چی. ولش کن بعد فایل صوتی اش رو گوش می کنم . ولی دفعه بعد زودتر بیدار میشم .
و غلتی زده دوباره چشم هایم را بدون اینکه دچار عذاب وجدان شوم میبندم .
ولی حالا امروز، همین الان، با یک نه، تصمیم خود را میگیرم . تصمیمی برای سحرخیزی و خواب شبانه. امیدوارم موفق شوم .

🎯 بندهای طلایی و زیبای وابستگی به کانالم و مطالبی که ماه‌ها برای جمع‌آوری اش زحمت کشیده‌ام ، خاطرات زیادی با جمله جمله اش دارم، با گفتن یک نه پاره نمی شود.
ولی چون باید این تمرین را به سرانجام رسانم، پس یک نه بزرگ و تپل گفته، تعطیلش می کنم.

🎯 امان از داستان های نیمه کاره . چرا برای یک بار هم که شده تکلیفشان روشن نمیکنم . مانند زخم کهنه ای که هر چند وقت یکبار باند رویش را باز کرده و زخمی را که تازه در حال رویه بستن است را دوباره زخمی کرده خون تازه‌ای رویش مینشیند، و حاصلی جز احساس ناکارآمدی و عذاب وجدان برای من ندارد .
پس برای تعیین تکلیف این نوشته ها ، این بخش را حتماً در شاه‌نشین لیستم قرار خواهم داد، تا با برنامه‌ریزی و به صورت روزانه ، پایان دهم به هرآنچه بی پایان مانده .

🎯 من برای این دوستی خیلی زمان گذاشتم .هزینه کرده‌ام . هزینه‌ ای از زندگی از روح و روان و آرامش و سلامتی ام . ما چه کارهایی را که با هم به سرانجام نرسیده ایم . چه رازهایی که طی مسیر مشترک مان با هم در میان نگذاشته ایم. راز ها و خاطراتی که فقط من میدانم و تو .
تویی که در خلوتم همدمم بودی. ناگفته‌هایی که برای تو ، فقط و فقط تو، مانند شکوفه های کوچک خوشبویی شکفت و فضای ذهن و قلبمان را معطر به دوستی و صمیمیت کرد.
صمیمیتی که متاسفانه با عدم صداقت مواجه شد، نافرجام ماند، و آنقدر باورنکردنی و شوکه کننده بود که هنوز هم بعد از سالها باورش ندارم.
و این دوستی آنقدر از طرف تو بی ارزش بود که لایق یک خداحافظی را هم نداشت. بدون کلمه‌ای، بدون اعتراف به بودن، بودن به هر آنچه بود و تو انکارش کردی.
انکاری که مرا در لحظه شکست و تکه های روح شکسته ام هرگز ترمیم نشد .
ولی حالا باید این احساسم را با یک نه همراهی اش کنم. همراهی به کنج خلوت فراموش‌خانه ی قلبم .
نمی دانم موفق می شوم یا نه، ولی باور کن این بار واقعاً تلاشم را خواهم کرد.

مطالب مرتبط

4 پاسخ

  1. دیدگاه ونگرشت به درس هشتم استاد عالی بود دعا میکنم بتونی پای همه ی اونها بمونی فریده ی عزیز فرد

  2. سلام فریده جان فعال و عزیز
    نوشته‌ات را از عمق جان نوشتی بر دلم نشست و چه بگویم که همراه و همدلیم در این راه و چه بسا که من بیشتر از تو به گفتن یک نه محکم محتاحم مدفق باشی و برقرار دوست به ظاهر مجازی من و در باطن از هر واقعیتی حقیقی‌تر هستی❤

    1. سلام عزیزِ دل، مریم جان. ممنون ازاینهمه لطف و مهر که ، سرچشمه اش از وجود نازنین شماست. داشتنِ دوستی و لطفِ شما دراین روزهای تلخ، تبدیل به یکی از قشنگ ترین دارایی های زندگی من شده . ممنون که بامهربانی کنارم هستید.❤🌺🙏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *