تمرین اول( سمپوزیوم توسعه فردی)

مادر_ امیر جان مراقب باش نخوری زمین.
پدر_ خانم اینقدر به این بچه گیرنده. اومده پارک بالا پایین بپره ، بدوئه.
مادر _ درسته ولی باید مراقب خودش هم باشه .
پدر _ همین دیگه، اگه تو هم روش تربیت کشورهای دیگر را دیده بودی، می‌فهمید آزاد گذاشتن بچه چقدر روی اعتماد به نفسش تاثیر میذاره. بعد میگیم چرا ما پیشرفت نمی‌کنیم .
مادر_ ای وای. بفرما دیدی گفتم. چی شد مامان جون. قربونت بشم بلند شو کمکت کنم .خدارو شکر پات زخم نشد، فقط کمی پوستش رفته .عیبی‌نداره خوب میشی. زمین خوردن که گریه نداره.
پدر _ مامانت راست میگه .بخند که خنده بر هر درد بی درمان دواست.
امیر _بابا آخه پام میسوزه.
پدر_ تو مردی قوی باش. ببین من همیشه میخندم. ( و شروع به قهقهه می کند)
مادر_ بچه درد داره تو میگی بخنده .
پدر_ آره من و تو باید بهش خندیدن و اهمیت اونو یاد بدیم. اگه به تو باشه که سوسول بارش میاری.
مادر_ یه چیزی شنیدی، ولی اشتباه متوجه شدی. خندیدن خوبه ولی نه در هر شرایط و برای هر کسی.
پدر_ بیخیال. همین دیگه سخت میگیری.
مادر_ امیر جان با آبپاش فقط روی گلها آب بپاش. مردم و خیس نکنی.
پدر_ ولش کن. بچه رو چیکارش داری. همش منعش می کنی. بذار حالشو ببره .
مادر_ مردم آزاری حال کردن داره ؟
پدر_ تو اصلاً توانایی لذت بردن از زندگی را نداری.
مادر_ امیر این چه کاری بود کردی . ببخشید آقا. امیر جان به جای خندیدن از آقا معذرت بخواه که خیس شون کردی.
امیر _ مامان چرا نمیزاری بازی کنم. اون آقا خیلی سیبلِ بلندی داشت. وقتی خیس شد از نوک سیبیلاش آب میچکه. خیلی خنده دار شده بود. ( و با صدای بلند شروع کرد به خندیدن)
پدر_ خانم ولش کن . این درسته. بذاد بچه شاد باشه.( او هم با صدای بلند می خندد)
مادر_ این ایجاد مزاحمتِ. خندیدن به هر قیمتی درست نیست.
پدر_ همین دیگه جامعه عقب افتاده اینه . همش عبوس بودند. رعایت کردن. نخیر خانم . من نمیزارم بچه‌ مو مثل خودت عبوس و افسرد کنی.
مادر_ امیر این چه کاری بود کردی؟ مامان جون خاک ریختن رو سر بقیه کار بدیه. ببخشید دخترم امیر منظور بدی نداشت.
امیر_ ( در حالی که با دست های خاکی روی صورت پدر میکشد با خنده می‌گوید) خاکبازی خیلی حال داره. اون دختره موهاش مشکی بود دلم خواست که رنگش کنم.
پدر_( با خنده ) اره خیلی باحال بود . الان دیگه رنگ موهاش شده خاکی. (و هر دو می خندند)
مادر_ این روش تربیتِ؟ امیر وایسا ببینم کجا میری.
پدر_ نه دیگه حتما باید ببرمت اون ور آب تا ببینی مردم با بچه هاشون چطوری رفتار می کنن. خانم کمی همراه باش. پایه باش . بابچه بخند.
مادر_ تو اصلا کل قضیه خنده و شاد بودن را اشتباه فهمیدی.
پدر_ تو بخند ،همه چیز درست میشه. اینو به بچه هم باید یاد بدی.
مادر_ شک نکن که دود این کارت اول تو چشم خودت میره. امیر جان بیا دستاتو بشور می‌خواهیم میوه بخوریم .
امیر_مامان میشه دستامو نشورم؟ تو میوه را بذار تو دهنم.
پدر _ چرا نمیشه پسرم . امروزروزِ توئه. هرطور تو دوست داری.( و با خنده گیلاس در دهان امیر می‌گذارد وامیر در حال خندیدن خواست چیزی بگوید که هسته گیلاس پرید توی حلقش . او شروع کرد به سرفه کردن)
مادر_ خاک برسرم . بزن پشتش. بزن. نترس مامان جان آروم باش. توف کن .
پدر_ بفرما اومد بیرون . ترس نداشت که. بیخودی شلوغش می کنی. کمی بخندی همه چی درست میشه. ولی امیر قیافت خیلی خنده دار شده بود. ( و هر دو زدن زیر خنده )
مادر_ بیا پسرم ، اینو بخورد ولی یادت باشه با دهن پر حرف نزنی خطرناکه.
پدر_ کشتی بچه رو. بابا ولش کن. ببین چقدر خندیدیم . فقط قیافه اش خنده دار شده بود .( وباز میخندد)
مادر_ من نمیدونم چیش خنده دار بود . امیر هسته گیلاسو تو استخر ننداز.
پدر_ ولش کن .هیچ میدونی انجام این کار خودش یه ورزش محسوب میشه. قدرت دستش ، تنرکزش در هدفگیری رو بالا میبره . همین دیگه اینا رو نمیدونی.
امیر_ وای بابا چه حال میده . تو هم یه چیزی بردار با هم بندازیم تو استخر .
(پدر و پسر در حال خندیدن سنگ ریزه های کنار استخر وسط میدان پارک را با قدرت تمام داخل آب پرتاب می کردند و می خندیدند)
مادر_ این کارا چیه ؟ مرغابی ها را اذیت می کنید. اینجا که رودخانه نیست پارکِ، پارک.
پدر_ اِ. چرا میری رو اعصاب آدم. بذار حال کنیم. ( پدر خم میشود سنگ دیگری بر دارد که سوئیچ از جیبش روی زمین می افتد. امیر با عجله و بلافاصله آن را برداشته و با خنده داخل استخر پرتاب می‌کند.)
امیر _ بابا ببین تا کجا رفت؟ هورا ، هورا . من برنده شدم.
پدر_ ( باعصبانیت) پسر خل و چل چیکار کردی؟ سوئیچ را چرا انداختی تو آب.
مادر_ ( در حال خندیدن) همین دیگه. گفتم دودش تو چشم خودت میره. حالا بخند ببینم مشکلت با خنده حل میشه یا نه، آقای اونور آب دیده.

مطالب مرتبط

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *